تجربیات یک خبرنگار انتظامی و حوادث

مبینا آقاخانی
تجربیات یک خبرنگار انتظامی و حوادث

مبینا آقاخانی هستم
خبرنگار انتظامی و حوادث
دانشجوی ارشد علوم ارتباطات اجتماعی
عکس ها و نوشته هایم در اینجا بماند به یادگار...


یک دختر نوجوان در دادگاه خانواده گفت:برادرم به پول نیاز داشت برای همین مرا به یک مرد افغانستانی  فروخت اما من زیر بار این ازدواج زوری  نمیروم.

سنش هنوز به بیست هم نمیرسید از چهره اش پیدا بود ترسیده.مدام با پیرزنی که به نظر میرسید مادرش باشد بحث میکرد.لحظه ای نگاهش به نگاهم گره خورد.در چشمانش غمی پنهان بود.

برای صحبت کردن در مورد مشکلش و علت امدنش به دادگاه باید تنها بااو  حرف میزدم.از صندلی کنار مادرش بلند شد وبه سمت پله ها رفت.از فرصت استفاده کردم وخودم را به او رساندم.

بعد ازسلام واحوالپرسی ساده ای خودم بهش معرفی کردم واز وی خواستم دلیل حضورش در دادگاه رابرایم توضیح دهد.

سمانه هستم و دانش اموز اول دبیرستان.پدرم وقتی 9سال داشتم به دلیل نامعلومی سکته کرد و فوت شد.بعد از او برادر بزرگترم که خودش را از اول هم عقل کل میدانست کنترل خانه را به دست گرفت حتی زور مادرم هم بهش نمیرسد.

خواهرم بزرگتر 15سالش که شد به زور شوهرش داد به نانوای سرکوچه.بیچاره زهرا دیگر نتوانست درس بخواند و بعد از ازواجش کارش شبانه روز شد پخت وپز و بچه داری.

و حالا نوبت من است که آینده ام را نابودکند.برادرم مجید میخواهد مغازه ای کرایه کندو چون پولی کافی نداشت مرا به زور و با گرفتن مقداری پول به عقد یکی از کارگران ساختمانی محل دراورد.

ولی من به هیچ وجه نمیخواهم به اینده خواهرم دچار شوم برای همین مادرم را راضی کردم که کمکم کند طلاقم را از ان مرد بگیرم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۱۵
مبینا اقاخانی

نظرات  (۱)

سلام عرض ادب
افغانستانی خواهر! افغانی واحد پوله

پاسخ:
بله حق باشماست اشتباه شده 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی