تجربیات یک خبرنگار انتظامی و حوادث

مبینا آقاخانی
تجربیات یک خبرنگار انتظامی و حوادث

مبینا آقاخانی هستم
خبرنگار انتظامی و حوادث
دانشجوی ارشد علوم ارتباطات اجتماعی
عکس ها و نوشته هایم در اینجا بماند به یادگار...


زنی در دادگاه خانواده گفت:8ماه است که از شوهرم جدا شدم و قاضی حضانت بچه هایم را به شوهرم داده درحالی که 4ماه نگذاشته من فرزندانم را ببینم.

زنی که دردهایی که کشیده هر یک خطی روی پیشانی بلندش به جا گذاشته و  حتی گل های روسری گلدارش هم نمیتوانستند برای لحظاتی لبخندی به روی لب هایش بیاورند به خبرنگار توانا در دادگاه خانواده شماره 2 میدان ونک گفت:بعد از سال های دعوا و مشاجره با همسرم بالاخره قاضی حکم طلاق را داد اما نگهداری فرزندانم را به مردی سپرد که جز خرج موادش چیز دیگری برایش اهمیت ندارد.

همسرم به شیشه اعتیاد دارد و دختر15ساله و پسر 8ساله ام با او زندگی میکنند اما من میترسم همسرم از انان برای تامین هزینه های اعتیادش استفاده کند.

این زن که سایه بدبختی را بالای سرش حس میکرد سمیه نام داشت  افزود:طی 17سال زندگی مشترکم او مرا مجبور میکرد برایش پول تهیه کنم و برای خرید موادش هم من را میفرستاد.در این مدت چه سختی هایی از طرف مردان دیگر کشیدم را فقط خدا میداند وحالاهم تنها نگرانیم این است که شوهر سابق بی غیرتم از دخترمان برای تهیه مواد مخدرش سواستفاده کند و هنوز خیلی سنش کمی دارد و باید آینده ای درخشان تر از مادرش داشته باشد.

نگرانی راجب دخترش را کاملا درک میکردم و با خود میگفتم اگر این پدر بادخترش این کار رابکند چه خطراتی دخترک را تهدید میکند در حالی که حتی کسی نیست  که از  دام این شیاطین روی زمین نجاتش دهد.

شدت گریه هایش بیشتر شده بود حالا دیگر خودم را شریک دردها وغصه هایش میدانستم اما این مادر تنها ،هیچ کاری برای فرزندانش از دستش برنمی آمد جز صبر ،دعا و گریه...

صبرکردم کمی آرام تر شود دستی به شونه هایش کشیدم و به ارامش دعوتش کردم و پرسیدم:چند ماه است فرزندات را ندیدی؟

آهی کشید و گفت:4ماهی میشود که هر روز برای دیدنشان به خانه پدری شوهر سابقم که حالا او در انجا ساکن شده برای دیدن بچه هایم میروزم اما هربار خودش در را باز میکند و با داد وبیداد کتک مرا از انجا دور میکند جند باری شده که صدای گریه بچها را از تو کوچه شنیدم و ازش التماس کردم که بگذارد برای لحظاتی علی و فاطمه راببینم اما او هر بار فقط پسم زده است.

باز هم سیل اشک ها از چشمانش سرازیر شد و افزود:بعضی شب ها خواب میبینم که من جلو در خانه برای دیدنشان ایستاده ام و بچه ها از پشت پنجره صدایم میزنند در حالی که از درون خانه آتش شعله میکشد و همسرم در حالی که مانع از خروج بچه ها میشود  جلو در خانه ایستاده وبه حال و روز ما میخندد.

این زن که برایگرفتن حق ملاقات  به دادگاه امده بود بعد از تعریف رنج هایی که در زندگی کشیده بود،مرا با فکر بی پناهی اش  تنهاگذاشت.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۱۵
مبینا اقاخانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی